جدول جو
جدول جو

معنی خیال باف - جستجوی لغت در جدول جو

خیال باف
کسی که همواره در عالم خیال سیر می کند و هر کاری را در عالم خیال انجام می دهد و به مرحلۀ عمل نمی رساند
فرهنگ فارسی عمید
خیال باف(خَ / خِ)
خیال پرور. خیال باز. بر بال خیال سوارشونده. (یادداشت مؤلف). آنکه بنای کارهای وی از روی هوا و هوس است و واقعیت ندارد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
خیال باف
آنکه امور را در خیال انجام دهد و بمرحله تحقق نرساند خیال اندیش
تصویری از خیال باف
تصویر خیال باف
فرهنگ لغت هوشیار
خیال باف
پندارباف، خیال اندیش، خیال بند، خیال پرداز
متضاد: واقع بین، واقعیت گرا
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(خَ / خِ)
فرماندۀ لشکر.
چه خوش گفت بکتاش با خیل باش
چو دشمن خراشیدی ایمن مباش.
سعدی (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(خَ /خِ)
حافظ خیل و اسب. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
قسمی از جامه که آن را به شکل حرف دال ’د’ منقش کرده باشند. (از ناظم الاطباء). یلان باف
لغت نامه دهخدا
(خَ / خیا)
خیال پروری. وسوسه. خیال سازی. تصورات نابجا و گمانهای بی معنی:
آن پرده و این خیال بازی است
از زحمت این و آن مرا بس.
خاقانی.
ای دل از این خیال سازی چند
بخیالی خیال بازی چند.
نظامی.
چون نباشد خیالهای درشت
خاطرم را خیالبازی کشت.
نظامی.
تا کند صید سحرسازی تو
جادوان را خیال بازی تو.
نظامی.
دیدۀ مردم خیال پرست
از فریب خیال بازی رست.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(خَ / خیا لِ طِ)
تصور احمقانه. (ناظم الاطباء). تصور باطل. پندار بیهوده. گمان گزافه. توهم نابجا
لغت نامه دهخدا
(خَ / خیا لِ بِ)
خیال تازه. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی). خیال بدیع. خیال نو. اندیشه و گمانی که دیگران نکرده اند
لغت نامه دهخدا
(خَ / خِ دَ اَ دَ وَ دَ /دِ)
شاعر که بطرز هندی شعر گوید. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَ / خیا لِ)
تصور بیهوده. پندار خام. توقع بیجا. هوس بیجا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ پَ سَ)
خیال پرداز. خیال باز. خیال پرور. متخیل. آنکه خیال در سر پرورد:
آئینه گداز دیده بازان
پیغام ده خیال سازان.
فیض (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خَ / خیا لِ طَ)
حلم. آنچه در خواب بینند. رؤیا
لغت نامه دهخدا
(خَ / خیا)
خیال گونه. همانند خیال. چون خیال:
در آینۀ خیالت از خود
جز موی خیال سان مبینام.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(خَ / خِ)
کسی که تصور کاری را کند بدون آنکه آن کار را انجام دهد. خیال باف. (ناظم الاطباء). خیال ساز. آنکه فانوس خیال را بکار اندازد. (یادداشت مؤلف) :
بازیچۀ لعبت خیالت
زین چشم خیال بازگشتم.
سیدحسن غزنوی.
در پردۀ دل آمد دامن کشان خیالش
جان شد خیال بازی در پردۀ وصالش.
خاقانی.
به تبسم نهانی که زده بگریۀ من
مژۀ خیال بازم چه گهر که سفته امشب.
بابافغانی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خَ / خیا)
خیال پروری. خیال بازی:
خیال بافی از آن شیوه ساختم طالب
که اختراع سخنهای خوش قماش کنم.
طالب آملی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خیال بازی
تصویر خیال بازی
عمل خیال باف خیال اندیشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیالباف
تصویر خیالباف
کسیکه هموار در عالم خیال سیر می کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیال بافی
تصویر خیال بافی
عمل خیال باف خیال اندیشی
فرهنگ لغت هوشیار
پنداربافی، خیال اندیشی، خیال بندی، خیال پردازی، خیال پروری
فرهنگ واژه مترادف متضاد